اجازه هست؟


by : x-themes

 

 

 

اجازه هست که عشقتو،توکوچه هادادبزنم؟

 

روپشت بوم خونه هااسمتوفریادبزنم؟

 

اجازه هست که هرنفس ترانه بارونت کنم؟

 

ماه وستاره روبازم فدای چشمونت کنم؟

 

اجازه هست که خنده هات قلبموازجابکنه؟

 

بهت بگم عاشقتم،دوست دارم یه عالمه

 

اجازه هست نگاهتو،توخاطرم قاب بکنم؟

 

چشمی که بدخواهمونه،به خاطرت خواب بکنم؟

 

اجازه فریادبزنم:توقلبمی تابه ابد؟

 

بدون اگه رسوابشم به خاطرت خوبه،نه بد!

 

اجازه هست دریاباشم،کویرروپیمونه کنم؟

 

توصدف دلم بشی،من تودلت خونه کنم؟

 

اجازه هست....؟؟


 



نظرات شما عزیزان:

sanaz
ساعت11:26---10 خرداد 1392
che sakhte be eshghe tak setareat ta aseman berii valii vaghti beresii sobh shode bashaad.......

محمد
ساعت10:49---10 خرداد 1392
بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟

باز تکرار به بار آمده، می بینی که؟


سبزی سجده ی ما را به لبی سرخ فروخت

عقل با عشق کنار آمده، می بینی که؟


آن که عمری به کمین بود، به دام افتاده

چشم آهو به شکار آمده، می بینی که؟


حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد

گل سرخی به مزار آمده، می بینی که؟


غنچه ای مژده ی پژمردن خود را آورد

بعد یک سال بهار آمده، می بینی که؟


هادی
ساعت10:48---10 خرداد 1392
خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار
حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار
انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن
اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار
با تار و پود این شب باید غزل ببافم
وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار
دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
بار ترانه ها را از دوش عشق بردار
بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار
وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار
شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود
کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار
از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس
از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار


حسین
ساعت10:47---10 خرداد 1392
از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...


حبیب
ساعت10:47---10 خرداد 1392
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...


............
ساعت10:46---10 خرداد 1392
دوست داشتن،

صدای چرخاندن کلید است در قفل.

عشق،

باز نشدن آن.

کاری که ما بلدیم اما...

باز کردن در است

با لگد...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : <-TagName->
سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:, 18:0 |- ♥اکبر♥ -|

ϰ-†нêmê§